میان دو نگاه

p:۱۴
بارون قطع شده بود، ولی تنش بین سه‌نفرتون طوری بود که انگار هوا هنوز برق می‌زد.
هیونجین هنوز کنارت ایستاده بود. دستش دورت حلقه شده بود، خیلی طبیعی… خیلی محافظانه.

چان چند قدم جلوتر ایستاده بود، نگاهش آرام اما عمیق.
مثل کسی که می‌خواد از تو چشم برنداره، اما همزمان نمی‌خواد نشون بده چقدر می‌سوزه.

تو لب‌هات رو خیس کردی.
نه از استرس…
از اینکه می‌دونستی جنگ تازه شروع شده.

هیونجین با صدای آرومی گفت:

هیونجین:
«بریم؟ سرده.»

اما چان سریع گفت:

چان:
«نه. فکر نمی‌کنم الان زمان رفتن باشه.
من هنوز حرف برای گفتن دارم.»

هیونجین نگاهش کرد.
اون نگاه مردونه‌ای که همیشه ساکت و عمیقه…
اما حالا کمی تیزتر شده بود.

هیونجین:
«چی می‌خوای بگی؟»

چان نفسش رو بیرون داد.
موهاشو عقب زد، و بدون چشم برداشتن از تو گفت:

چان:
«می‌خوام همه چیز واضح باشه.
من احساسی بهش دارم…
و نمی‌خوام کنار برم فقط چون تو زودتر دستشو گرفتی.»

هیونجین کمی بهت نزدیک‌تر شد، انگار ناخودآگاه داشت نشون می‌داد که تو مال کی هستی…
ولی چیزی تو نگاهش بود
همون «من نمی‌ذارم کسی ازم چیزی رو بگیره».

چان ادامه داد:

چان:
«می‌دونم شاید دیر فهمیدم…
ولی نمی‌ذارم دیر بودن، باعث بشه رهاش کنم.»

تو بین‌شون گیر افتاده بودی.
نه، گیر افتاده نه…
دو نفر
هر دو جذاب
هر دو عاشق
هر دو حاضر برای جنگیدن
برای تو.

هیونجین آروم اما با صدایی که لرزش خفیفی داشت گفت:

هیونجین:
«این چیزی نیست که بشه سرش رقابت گذاشت.
قلبشه.
خودش انتخاب می‌کنه.»

چان:
«درسته.
ولی قبل از اینکه انتخاب کنه…
من کنارش می‌مونم.
اگه تو قدم برداری…
من هم برمی‌دارم.»

تو احساس کردی زمین زیر پات گرم می‌شه.
نه به‌خاطر هوا…
به‌خاطر اینکه دو تا مرد
دو تا کسی که دوستشون داری
دارن برای تو می‌جنگن.

چان یک قدم جلوتر اومد.
به تو نزدیک شد، خیلی نزدیک.
اونقدر که نفسش با سرمای هوای بعد از بارون مخلوط می‌شد.

چان:
«اگه اجازه بدی…
منم می‌خوام کنارت بمونم.
مثل اون.»

هیونجین ابروشو بالا داد، اما لبخند گوشه لبش نشون می‌داد از رقابت نمی‌ترسه.

تو باید چیزی می‌گفتی.
اما قبل از اینکه دهن باز کنی، هیونجین دستت رو گرفت، آروم و گرم.

هیونجین:
«فقط یک چیز رو بدون…
من هیچ‌وقت عقب نمی‌کشم.»

چان:
«منم همین‌طور.»

صدای قدم‌هاشون
نفس‌هاشون
نگاه‌هاشون
همه چیز داغ و پرتنش شده بود.

و تو…
وسط دو تا قلب
دو تا عشق
دو تا مرد
که حاضر بودن برای داشتن تو،
تا آخرین لحظه بایستن.

این تازه شروع رقابت بود.
*پایان*
دیدگاه ها (۰)

میان دو نگاه

استوری درخواستی

تک پارتی درخواستی

تک پارتی درخواستی

میان دو نگاه

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط